محل تبلیغات شما
به نام خدا

آتشی زد شب هجرم به دل و جان که مپرس

آن چنان سوختم از آتش هجران که مپرس

گله ئی کردم و از یک گله بیگانه شدی

آشنایا گله دارم ز تو چندان که مپرس

مسند مصر ترا ای مه کنعان که مرا

ناله هائی است در این کلبه احزان که مپرس

سرونازا گرم اینگونه کشی پای از سر

منت آنگونه شوم دست به دامان که مپرس

گوهر عشق که دریا همه ساحل بنمود

آخرم داد چنان تخته به طوفان که مپرس

عقل خوش گفت چو در پوست نمی گنجیدم

که دلی بشکند آن پسته خندان که مپرس

بوسه بر لعل لبت باد حلال خط سبز

که پلی بسته به سر چشمه حیوان که مپرس

این که پرواز گرفته است همای شوقم

به هواداری سرویست خرامان که مپرس

دفتر عشق که سر خط همه شوق است و امید

آیتی خواندمش از یأس به پایان که مپرس

شهریارا دل از این سلسله مویان برگیر

که چنانم من از این جمع پریشان که مپرس


شهریار


یاد حضرت امیر بخیر...

زندگی را نفسی ارزش غم خوردن نیست...

عبدالله بن عباس بن عبدالمطلب

مپرس ,چنان ,گله ,آتش ,هجران ,سر ,که مپرس ,از آتش ,سوختم از ,آتش هجران ,هجران که

مشخصات

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

علمی، آموزشی و تربیتی تفریحات سالم 2 09123420942 معاملات گاوداری مرغداری استان البرز 36638276_026 سایت استاد ناصری rechpuluca فروشگاه خرید ام پی تری پلیر گلدان اسپیکر دار پرتابل رومیزی 2020 Charles's blog دمیرچی سراب Olin's notes Jennifer's life